این مطلب شاید یکی از بزرگترین رویدادهای این سالهای وبلاگ مربوطی باشد . مطلبی که زمان درج این مطلب شاید کمتر کسی فکر می کرد که یوسف گمگشته ی خانواده حاج سید محمد صالح حسینی بدینصورت بعد از سالها دوری چشمه های امید این خانواده و اهالی دوباره زنده شود ... اکثر شما دوستان بازدید کننده این رویداد بزرگ - بازگشت سید ابراهیم حسینی - به آغوش گرم خانواده به یاد دارید . به همین دلیل بهانه ای شد تا به یاد داشته باشیم خداوند متعال هیچ وقت بنده های مخلص خود را نا امید نمی کند ...
" یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور "
حاج سید محمدصالح حسینی
گزارش از مصطفی رضایی
قرار گذاشته بودیم که به اتفاق مدیر محترم وبلاگ - آقای اسماعیلی - به دیدار سید محمد صالح حسینیبرویم و به پاس قدردانی از هفتاد سال زحمت در کسوت امام جمعه ٬ جماعت و مدرس قرآن کریم از این سید بزرگوار مصاحبه ای داشته باشیم.اما جریان به گونه ای دیگر رقم خورد و این بار سید محمد صالح سفارش داده و تأکید فرموده بودند که برای امر مهمی که داشتند هر چه زودتر خدمتشان برسم. قبلآبر حسب وظیفه به ملاقتشان رفته بودم و غالب اوقات به اتفاق همسرشان "بی بی مریم" بودند اما این بار فرزندشان سید محمد و خانواده اشان هم حضور داشتند. سئوالات زیادی را آماده کرده بودم اما فقط سید با همان سئوال اولم پاسخ تمامی سئوالات نپرسیده ام را دادند و با اشتیاق به کوله باری از اندوه ها و درد دل های سید و بی بی گوش سپردم .
از سید پرسیدم : "شما که به دعوت فرزندتان سید عبدالله به ابوظبی رفته بودید و قرار گذاشته بودید که دیگر برای همیشه آنجا بمانید ٬ چرا برگشتید ؟"
بله...برگشتیم...من اکنون نود و شش سال سن دارم و حدود هفتاد سال امام جمعه ٬ جماعت و معلم (ملا)مکتبخانه بوده ام. یازده فرزند پسر و دختر دارم .هر از چند گاهی به دیدن آنها در داخل یا خارج از کشور میروم و آنها هم اگر مجالی یابند ما را فراموش نمی کنند.
یکی از پسرانم به نام سید ابراهیم برای ادامه تحصیل به کشور عربستان رفت و دیگر برنگشت و اکنون سی سال روزگار است که دست بیرحم زمانه بین ما دیوار جدایی ساخته است.
بی بی مریم همسر حاج سید محمد صالح حسینی
با شنیدن نام سید ابراهیم "بی بی مریم " کشان کشان آمد و رشته سخن را از سید گرفت.
"ما در ابوظبی و یا در خانه هر کدام از فرزندانمان امکانات رفاهی خوبی داریم ولی چون این روستا و این خانه بوی فرزندم - یوسف گمگشته ام - سید ابراهیم را میدهد از همه جا احساس راحتی بیشتری می کنیم و هر بار که کسی کوبه این در را می کوبد به دل می گویم خدایا می شود این مهمان ٬ همان گمگشته من باشد و چشمم به قامت رعنای فرزندم بیفتد که از این در شادی و عمر دوباره برایم سوغات آورد. طاقت ماندن در هیچ کجا ٬ بجز روستای کهنه را نداریم.
این همان در و ورودی است که انتظار قدومی را می کشد.
دنباله صحبت های بی بی در میان هق هق گریه اش محو شد و سید ادامه داد.
"ما برای پیدا کردن سید ابراهیم به همه جا سر زده ایم حتی چند سال قبل به لبنان هم رفتیم و امیدمان به شخصی به نام "حسین " که دارای شغل صرافی و از دوستان نزدیک وی بود هم رفتیم که ایشان نیز در آن روزها به مسافرت رفته و از طریق سفارت و مدارس و دانشگاه های دینی نیز خبر خوشی عایدمان نشد و با دست خالی به این خانه برگشتیم.
سید محمد صالح مکث کرد .بغض گلویش را فشرده بود.اشک های گلوله گلوله بی بی مریم گونه هایش را خیس کرده بود.لحظه ای به بازی روزگار فکر کردم .به جدایی مادر و فرزند . به امید و جانشین بازنگشته پدر....به عصای دست پدر... به اندوه مدام مادر و به این کلبه احزان ... و به.....گمگشته....باز آید.......غم مخور....و به حافظ...
بی بی مریم پس از آرامش ادامه داد :"دلم گواهی می دهد که ابراهیمم را تا زنده ام می بینمش و دیدارمان به قیامت نمی کشد.دل مادر هیچگاه به خطا گواهی نداده و میدانم که او برمیگردد و از خدا می خواهم که او را باز گرداند و نگذارد مادر از درد این هجران سی ساله پرپر شود .دیگر تحمل دوریش را ندارم .بازگرد که دیگر تحمل دوریت را ندارم....بازگرد....بازگرد...ما هرگز ترا فراموش نکرده ایم."
به یاد شعری از نیما افتادم...در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم ترا من چشم در راهم....چشم در راهم...
باز لحظه ای سکوت ....سید محمد صالح بزحمت صحبت می کرد. صدایش گرفته بود...یاد مولود خوانی و آن صدای دلنشین و موج دار سید و آن خطبه های قرص و محکم افتادم...تفاوت این دو مشخص می کرد که بر سید چه گذشته است.
یادمان صدای دلنشین سید محمد صالح این محراب و منبر متروکه.. " تنها صداست که می ماند."
در این سی سال ٬ روزگار تلخی بر سید و همسرش گذشته است.سید محمد صالح دچار عارضه سکته قلبی است و بی بی مریم توان ایستادن روی پاهایش را ندارد و مانند کودکان ۶- ۵ ماهه روی دو دست و روی دو زانو (باکه) حرکت میکند و با این وضعییت تمامی کارهای خانه را بخوبی انجام می دهد و در کشاکش این هجران طولانی بسان سنگ زیرین آسیاب همچنان به انتظار دیدار دوباره فرزندشان دفتر روزگار را ورق می زنند.
سید محمد صالح شنیده بود که ما مطالبی را در باره روستا می نویسیم و از سرتاسر دنیا آنرا مطالعه می کنند .از ما درخواست داشتند که درد دل ها و تقاضای ایشان را درج و به اطلاع همه برسانیم تا شاید کسی در گوشه ای از این دنیای پهناور در یک زمانی خبری خوش از گمگشته اش داشته باشد.
وبلاگ مربوطی{ اسماعیلی -رضایی } بر حسب وظیفه و به پاس
قدردانی از زحمات سید محمد صالح حسینی و خانواده محترمشان افتخار دارند این مصاحبه
که در واقع حرف های ناگفته ی سی ساله آنها می باشد را درج و از همگان تقاضا داریم
چنانچه اطلاعی از آقای سید ابراهیم حسینی فرزند سید محمد صالح که بعد از انقلاب برای
ادامه تحصیل به کشور عربستان و پس از آن گویا به کشور لبنان مهاجرت نموده اند ـ دارند ٬با
آدرس و تلفن های زیر تماس حاصل نمایند تا دل این خانواده شاد و موجب رضا و رحمت
خداوند گردیم:
۹۸۷۸۲۳۶۸۲۰۵۵+ حاج سیدمحمدصالح حسینی
۹۸۹۱۷۷۸۲۰۶۲۰+ سید مرتضی حسینی
۹۸۹۱۷۳۸۲۱۶۷۶+ مصطفی رضایی
۹۸۹۱۷۳۸۲۶۴۱۶+ مرتضی اسماعیلی
۹۸۹۱۷۱۶۳۲۵۴۷+سید اسحق حسینی
خانه قدیمی سید محمد صالح - محل تولد تمامی فرزندانش - جنب مسجد جامع قدیم
۸۸/۴/۱۲
- ۹۱/۱۲/۱۵