( عکس تزئینی می باشد)
واقعیتی که در گوشه گوشه تمام این دنیا وجود دارد ولی امید که( تو) در دایره آن نباشی...
امروز صبح (جمعه ) با ماشین ،در حال گذر از خیابان زمین پیما و ورود به کوچه ای فرعی، بودم که ناگاه پیرزنی نشسته در کنار درب خانه ای ، بلند شده و با حرکت به طرف ماشین دستان خود را برای ایستادن ماشین، تکان داد.
ایستادم...
خواننده محترم :
عذرخواهی می کنم اگر دیالوگها هم به فارسی و هم اوزیست و این را از ضعف خویش می دانم...
پیرزن :سلام ننه ...
من: سلام ننه جان..بفرما کاری داشتی؟
پیرزن: بچه کی هستی؟
من: بچه فلانی ..
پیرزن: خدا خیرت بده و ننه بابات زنده باشن..( و چندین دعای دیگر که اخلاص دعاهای این بزرگ زنان، آرامش جان است)...
پیرزن:
ننه جان، خوم تنهام..
کنار کوچه نشستم...
دلوم تنگه ننه....
دلوم نگرتا ننه...
بچیام شابنش؟
ننه هیچی ام نای ننه..
فقط بگا بلگی که دلووم برا اوندا...
*... دلوم برا اوندا ننه....
( گریه امانش نداد... بغض کردم و به ناچار گفتم؛ بله بله می بینمشون..
.همین الان می رم بهشون میگم که بیان..
*قسم به خداوندی که جان ما در قبضه( کن فیکون) اوست که: چنان شاد شد و چنان دعا نثارم کرد که بعید می دانم سالها فراموش کنم....
با خوشحالی بلند شد و خداحافظی کرد و رفت داخل خانه...
دور شدم و
دیدم انتظار مادری سالخورده در کنار درب خانه ای که: مای عروس ،دختر و پسران ؛ فکر می کنیم به نانی فرستادن در هر وعده غذایی، انسانیت را فریاد زده ایم...
هیهات که نمی دانیم . سالخوردگان ما و رفتار در قبالشان، سند آموزش ما برای فرزندان ماست....
دریابیم که امروز جمعه، روز عید ماست..
نمی توان نماز را باور کرد که به عرش رسد، درحالی که مادری را در گوشه ای تنها رها کرد..
نمی توان ژست های خیراندیشی، انسانیت و مهربانی گرفت ولی پدری افتاده را با یک پرستار رها کرد...
چه می دانیم که یک لحظه همنشینی فرزند در کنار پدر ومادری افتاده و تنها ، خدای مهر و لطیف را برایش به ارمغان آورده ایم...
فریاد و فریاد که ما با این رفتار : حرمت ، بنیان و ستون خانواده ها را ویران می کنیم...
شهروند اوزی
امیررضارضایی
جمعه ۱۳۹۹/۶/۷
- ۹۹/۰۶/۰۷