واقعیتی تلخ در صبح جمعه :: مربوطی کهنه به مربوطی کهنه خوش آمدید <

مربوطی کهنه

مربوطی کهنه اوز

مربوطی کهنه

مربوطی کهنه اوز

مربوطی کهنه

در این پایگاه خبری اخبار روستای کهنه , شهرک توحید , شهرستان اوز و سایر روستاهای بخش های شهرستان , شهرستان لارستان و حومه را پوشش خبری می دهد.
کهنه، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان اوز در استان فارس ایران است. این روستا در ۱۶ کیلومتری اوز، مرکز شهرستان، قرار دارد.
ازآثارهای تاریخی و جاذبه‌های طبیعی می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

کاروانسرا مربوط (مربط)
مسجد شیخ ابی اسحاق
حمام قدیمی
مسجد جامع قدیم
سد مربوط (مربط)
امام زاده شاه قطب الدین (مربط)
برج های دلو و یکه

بایگانی
نویسندگان
  • ۰
  • ۰

  ( عکس تزئینی می باشد)

واقعیتی که در گوشه گوشه تمام این دنیا وجود دارد ولی امید که( تو)  در  دایره آن نباشی...

امروز صبح (جمعه ) با ماشین ،در حال گذر از  خیابان زمین پیما و  ورود به کوچه ای فرعی، بودم  که ناگاه پیرزنی نشسته در کنار درب خانه ای ، بلند شده و با حرکت به طرف ماشین  دستان خود را برای ایستادن ماشین، تکان داد.

ایستادم...

خواننده محترم :
عذرخواهی می کنم اگر دیالوگها هم به فارسی و هم  اوزیست و این را از ضعف خویش می دانم...
پیرزن :سلام ننه ...
من: سلام ننه جان..بفرما  کاری داشتی؟

پیرزن: بچه کی هستی؟
من: بچه فلانی ..

پیرزن: خدا خیرت بده و ننه بابات زنده باشن..( و چندین دعای دیگر که اخلاص دعاهای  این بزرگ زنان، آرامش جان است)...

پیرزن:
ننه جان، خوم تنهام..
 کنار کوچه نشستم...
دلوم تنگه ننه....
دلوم‌ نگرتا ننه...
 بچیام شابنش؟
 ننه هیچی ام نای ننه..
فقط بگا بلگی که دلووم برا  اوندا...
 *...  دلوم  برا  اوندا  ننه....

( گریه امانش نداد... بغض کردم و به ناچار گفتم؛ بله بله می بینمشون..
.همین الان می رم بهشون میگم که بیان..
*قسم به خداوندی که جان ما در قبضه( کن فیکون)  اوست که: چنان شاد شد و چنان دعا نثارم  کرد که بعید می دانم سالها فراموش کنم....
با خوشحالی بلند شد و خداحافظی کرد و رفت داخل خانه...
دور شدم و
دیدم انتظار مادری سالخورده در کنار درب خانه ای که:  مای عروس ،دختر و  پسران ؛ فکر می کنیم  به نانی فرستادن در هر وعده غذایی، انسانیت را فریاد زده ایم...

  هیهات که نمی دانیم  . سالخوردگان ما و رفتار در قبالشان،  سند آموزش ما برای فرزندان ماست....
دریابیم که امروز جمعه، روز عید ماست..

نمی توان نماز را باور کرد که به  عرش رسد، درحالی که مادری را در گوشه ای تنها رها کرد..

 نمی توان ژست های خیراندیشی، انسانیت و مهربانی گرفت ولی پدری افتاده را با یک پرستار رها کرد...

 چه می دانیم که یک لحظه همنشینی فرزند در کنار پدر ومادری افتاده و تنها ،  خدای  مهر و لطیف را برایش به ارمغان آورده ایم...

فریاد و فریاد که ما با این رفتار : حرمت ، بنیان و ستون خانواده ها را ویران می کنیم...

شهروند اوزی
امیررضارضایی
جمعه ۱۳۹۹/۶/۷

  • ۹۹/۰۶/۰۷
  • مرتضی اسماعیلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی